مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۶۷۳: سؤالی دارم ای خواجه خدایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سؤالی دارم ای خواجه خدایی که امروز این چنین شیرین چرایی کی باشد مه که گویم ماه رویی کی باشد جان که گویم جان فزایی مثالی لایق آن روی خوبت بسی شب ها ز حق کردم گدایی رها کن این همه با ما تو چونی تو جانی و به چونی درنیایی تو صدساله ره از چونی گذشتی میان موج های کبریایی هوای خویشتن را سر بریدی ز میل نفس خود کردی جدایی همه میل دل معشوق گشتی به تسلیم و رضا و مرتضایی از این هم درگذشتم چونی ای جان که این دم رستخیز سحرهایی همی پیچی به صد گون چشم ما را به صد صورت جهان را می نمایی زمانی صورت زندان و چاهی زمانی گلستان و دلربایی همان یک چیز را گه مار سازی گهی بخشی درختی و عصایی به دست توست بوقلمون همه چیز ز انسان و ز حیوان و نمایی گهی نیل است و گاهی خون بسته گهی لیل است و گه صبح ضیایی بدین خوف و رجاها منعقد شد که از هر ضد ضد بر می گشایی سؤالی چند دارم از تو حل کن که مشکل های ما را مرتجایی سؤال اول آن است ای سخندان که هم اول هم آخر جان مایی چو اول هم تویی و آخر تویی هم ز کی دانم وفا و بی وفایی دوم آن است ای آن کت دوم نیست که رنج احولی را توتیایی مولانا بلخی