مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۶۱۷: عیسی چو تویی جانا ای دولت ترسایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عیسی چو تویی جانا ای دولت ترسایی لاهوت ازل را از ناسوت تو بنمایی ایمان ز سر زلفت زنار عجب بندد کز کافر زلف خود یک پیچ تو بگشایی ای از پس صد پرده درتافته رخسارت تا عالم خاکی را از عشق برآرایی جان دوش ز سرمستی با عشق تو عهدی کرد جان بود در آن بیعت با عشق به تنهایی سر عشق به گوشش برد سر گفت به گوش جان کس عهد کند با خود نی تو همگی مایی چندانک تو می کوشی جز چشم نمی پوشی تا چند گریزی تو از خویش و نیاسایی جان گفت که ای فردم سوگند بدین دردم سوگند بدان زلفی عاشق کش سودایی کان عهد که من کردم بی جان و بدن کردم نی ما و نه من کردم ای مفرد یکتایی مست آنچ کند در می از می بود آن به روی در آب نماید او لیک او است ز بالایی تبریز ز شمس الدین آخر قدحی زو هین آن ساقی ترسا را یک نکته نفرمایی مولانا بلخی