مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۵۶۵: ای دوست ز شهر ما ناگه به سفر رفتی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای دوست ز شهر ما ناگه به سفر رفتی ما تلخ شدیم و تو در کان شکر رفتی نوری که بدو پرد جان از قفس قالب در تو نظری کرد او در نور نظر رفتی رفتی تو از این پستی در شادی و در مستی آن سوی زبردستی گر زیر و زبر رفتی مانند خیالی تو هر دم به یکی صورت زین شکل برون جستی در شکل دگر رفتی امروز چو جانستی در صدر جنانستی از دور قمر رستی بالای قمر رفتی اکنون ز تن گریان جانا شده ای عریان چون ترک کله کردی وز بند کمر رفتی از نان شده ای فارغ وز منت خبازان وز آب شدی فارغ کز تف جگر رفتی نانی دهدت جانان بی معده و بی دندان آبی دهدت صافی زان بحر که دررفتی از جان شریف خود وز حال لطیف خود بفرست خبر زیرا در عین خبر رفتی ور ز آنک خبر ندهی دانم که کجاهایی در دامن دریایی چون در و گهر رفتی هان ای سخن روشن درتاب در این روزن کز گوش گذر کردی در عقل و بصر رفتی مولانا بلخی