مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۵۱۰: مرا پرسید آن سلطان به نرمی و سخن خایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرا پرسید آن سلطان به نرمی و سخن خایی عجب امسال ای عاشق بدان اقبالگه آیی برای آنک واگوید نمودم گوش کرانه که یعنی من گران گوشم سخن را بازفرمایی مگر کوری بود کان دم نسازد خویشتن را کر که تا باشد که واگوید سخن آن کان زیبایی شهم دریافت بازی را بخندید و بگفت این را بدان کس گو که او باشد چو تو بی عقل و هیهایی یکی حمله دگر چون کر ببردم گوش و سر پیشش بگفتا شید آوردی تو جز استیزه نفزایی چون دعوی کری کردم جواب و عذر چون گویم همه در هام شد بسته بدان فرهنگ و بدرایی به دربانش نظر کردم که یک نکته درافکن تو بپرسیدش ز نام من بگفتا گیج و سودایی نظر کردم دگربارش که اندرکش به گفتارش که شاگرد در اویی چو او عیارسیمایی مرا چشمک زد آن دربان که تو او را نمی دانی که حیلت گر به پیش او نبیند غیر رسوایی مکن حیلت که آن حلوا گهی در حلق تو آید که جوشی بر سر آتش مثال دیگ حلوایی مولانا بلخی