مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۴۹۴: زرگر آفتاب را بسته گاز میکنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زرگر آفتاب را بسته گاز می کنی کرته شام را ز مه نقش و طراز می کنی روز و شب و نتایج این حبشی و روم را بر مثل اصولشان گرد و دراز می کنی گاه مجاز بنده را حق و حقیقتی دهی و آنک حقیقتی بود هزل و مجاز می کنی این چه کرامت است ای نقش خیال روی او با درهای بسته در خانه جواز می کنی خاطر همچو باد را نقش جحود می دهی خاطر بی نیاز را پر ز نیاز می کنی در شب ابرگین غم مشعله ها درآوری در دل تنگ پرگره پنجره باز می کنی ما به دمشق عشق تو مست و مقیم بهر تو تو ز دلال و عز خود عزم عزاز می کنی گاه ز نیم زلتی برهمشان همی زنی گاه خود از کبیرها چشم فراز می کنی گاه گدای راه را همت شاه می دهی گاه قباد و شاه را بنده آز می کنی می شکنی به زیر پا نای طرب نوای را چنگ شکسته بسته را لایق ساز می کنی بربط عشرت مرا گاه سه تا همی کنی پرده بوسلیک را گاه حجاز می کنی جان ز وجود جود تو آمد و مغز نغز شد باز ز پوست هاش چون همچو پیاز می کنی مولانا بلخی