مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۴۸۸: ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی آتش دل مقیم شد تو به سفر چرا شدی آتش تو مقیم شد با دل من ندیم شد آتش خویش را بگو کآب حیات آمدی چاشنی خیال تو می بدرد دل مرا ای غم او چو شکری ای دل من چو کاغذی شمع بدان صبور شد تا همگیش نور شد نور به است از همه خاصه که نور سرمدی نور دمی که عاق شد طالب روح طاق شد ماه مرا محاق شد بی مه فضل ایزدی بازرسید آیتی از طرف عنایتی وحدت بی نهایتی گشت امام و مقتدی بست پلنگ قهر را بازگشاد مهر را قبه ببست شهر را شهر برست از بدی مولانا بلخی