مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۴۵۸: سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه گری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه گری زخم مزن بر جگر خسته خسته جگری بر دل من زن همه را ز آنک دریغ است و غبین زخم تو و سنگ تو بر سینه و جان دگری بازرهان جمله اسیران جفا را جز من تا به جفا هم نکنی در جز بنده نظری هم به وفا با تو خوشم هم به جفا با تو خوشم نی به وفا نی به جفا بی تو مبادم سفری چونک خیالت نبود آمده در چشم کسی چشم بز کشته بود تیره و خیره نگری پیش ز زندان جهان با تو بدم من همگی کاش بر این دامگهم هیچ نبودی گذری چند بگفتم که خوشم هیچ سفر می نروم این سفر صعب نگر ره ز علی تا به ثری لطف تو بفریفت مرا گفت برو هیچ مرم بدرقه باشد کرمم بر تو نباشد خطری چون به غریبی بروی فرجه کنی پخته شوی بازبیایی به وطن باخبری پرهنری گفتم ای جان خبر بی تو خبر را چه کنم بهر خبر خود که رود از تو مگر بی خبری چون ز کفت باده کشم بی خبر و مست و خوشم بی خطر و خوف کسی بی شر و شور بشری گفت به گوشم سخنان چون سخن راه زنان برد مرا شاه ز سر کرد مرا خیره سری قصه دراز است بلی آه ز مکر و دغلی گر ننماید کرمش این شب ما را سحری مولانا بلخی