مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۴۴۲: بانکی عجب از آسمان در میرسد هر ساعتی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بانکی عجب از آسمان در می رسد هر ساعتی می نشنود آن بانگ را الا که صاحب حالتی ای سر فروبرده چو خر زین آب و سبزه بس مچر یک لحظه ای بالا نگر تا بوک بینی آیتی ساقی در این آخرزمان بگشاد خم آسمان از روح او را لشکری وز راح او را رایتی کو شیرمردی در جهان تا شیرگیر او شود شاه و فتی باید شدن تا باده نوشی یا فتی بیچاره گوش مشترک کو نشنود بانگ فلک بیچاره جان بی مزه کز حق ندارد راحتی آخر چه باشد گر شبی از جان برآری یاربی بیرون جهی از گور تن و اندرروی در ساحتی از پا گشایی ریسمان تا برپری بر آسمان چون آسمان ایمن شوی از هر شکست و آفتی از جان برآری یک سری ایمن ز شمشیر اجل باغی درآیی کاندر او نبود خزان را غارتی خامش کنم خامش کنم تا عشق گوید شرح خود شرحی خوشی جان پروری کان را نباشد غایتی مولانا بلخی