مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۳۱۲: دیدم رخ ترسا را با ما چو گل اشکفته
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دیدم رخ ترسا را با ما چو گل اشکفته هم خلوت و هم بی گه در دیر صفا رفته با آن مه بی نقصان سرمست شده رقصان دستی سر زلف او دستی می بگرفته در رسته بازاری هر جا بده اغیاری در جانش زده ناری آن خونی آشفته و آن لعل چو بگشاید تا قند شکر خاید از عرش نثار آید بس گوهر ناسفته دل دزدد و بستاند وز سر دلت داند تا جمله فروخواند پنهانی ناگفته از حسن پری زاده صد بی دل و دل داده در هر طرف افتاده هم یک یک و هم جفته نوری که از او تابد هر چشم که برتابد بیدار ابد یابد در کالبد خفته از هفت فلک بیرون وز هر دو جهان افزون وین طرفه که آن بی چون اندر دل بنهفته از بهر چنین مشکل تبریز شده حاصل و اندر پی شمس الدین پای دل من کفته مولانا بلخی