مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف م ، ن ، و
غزل شمارهٔ ۲۱۴۰: دل دی خراب و مست و خوش هر سو همیافتاد از او
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل دی خراب و مست و خوش هر سو همی افتاد از او در گلبنش جان صدزبان چون سوسن آزاد از او دل ها چو خسرو از لبش شیرین چو شکر تا ابد گر یک زمان پنهان شود نالند چون فرهاد از او چون صد بهشت از لطف او این قالب خاکی نگر رشک دم عیسی شده در زنده کردن باد از او در طبع همچون گولخن ناگه خلیفه رو نمود از روی میر مؤمنان شد فخر صد بغداد از او ای ذوق تسبیح ملک بر آسمان از فر او چشم و چراغ رهبری جان همه عباد از او جان صد هزاران گرد او چون انجم او مه در میان مست و خرامان می رود چشم بدان کم باد از او شعشاع ماه چارده از پرتو رخسار او هم جعدهای عنبرین در طره شمشاد از او گر یک جهان ویرانه شد از لشکر سلطان عشق خود صد جهان جان جان شد در عوض بنیاد از او گر چه که بیدادی کند بر عاشقان آن غمزه ها داده جمال و حسن را در هر دو عالم داد از او پا برنهادی بر فلک از ناز و نخوت این زمین گر فهم کردی ذره ای کاین شاه خوبان زاد از او عقل از سر گستاخیی پیشش دوید و زخم خورد چون دید روح آن زخم را شد در ادب استاد از او صد غلغله اندر بتان افتاد و اندر بتگران تا دست ها برداشتند بر چرخ در فریاد از او کآخر چه خورشید است این کز چرخ خوبی تافته ست این آب حیوان چون چنین دریا شد و بگشاد از او تا بردرید این عشق او پرده عروس جان ها تا خان و مان بگذاشتند یک عالمی داماد از او بر سر نهاده غاشیه مخدوم شمس الدین کسی کز بس جمال عزتش جبریل پر بنهاد از او زو برگشاید سر خود تبریز و جان بینا شود تا کور گردد دیده نادیده حساد از او مولانا بلخی