مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف م ، ن ، و
غزل شمارهٔ ۲۱۳۰: ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او معشوق را جویان شود دکان او ویران شود بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود آن کو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او جان ملک سجده کند آن را که حق را خاک شد ترک فلک چاکر شود آن را که شد هندوی او عشقش دل پردرد را بر کف نهد بو می کند چون خوش نباشد آن دلی کو گشت دستنبوی او بس سینه ها را خست او بس خواب ها را بست او بسته ست دست جادوان آن غمزه جادوی او شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او بنگر یکی بر آسمان بر قله روحانیان چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او شد قلعه دارش عقل کل آن شاه بی طبل و دهل بر قلعه آن کس بررود کو را نماند اوی او ای ماه رویش دیده ای خوبی از او دزدیده ای ای شب تو زلفش دیده ای نی نی و نی یک موی او این شب سیه پوش است از آن کز تعزیه دارد نشان چون بیوه ای جامه سیه در خاک رفته شوی او شب فعل و دستان می کند او عیش پنهان می کند نی چشم بندد چشم او کژ می نهد ابروی او ای شب من این نوحه گری از تو ندارم باوری چون پیش چوگان قدر هستی دوان چون گوی او آن کس که این چوگان خورد گوی سعادت او برد بی پا و بی سر می دود چون دل به گرد کوی او ای روی ما چون زعفران از عشق لاله ستان او ای دل فرورفته به سر چون شانه در گیسوی او مر عشق را خود پشت کو سر تا به سر روی است او این پشت و رو این سو بود جز رو نباشد سوی او او هست از صورت بری کارش همه صورتگری ای دل ز صورت نگذری زیرا نه ای یک توی او داند دل هر پاک دل آواز دل ز آواز گل غریدن شیر است این در صورت آهوی او بافیده دست احد پیدا بود پیدا بود از صنعت جولاهه ای وز دست وز ماکوی او ای جان ها ماکوی او وی قبله ما کوی او فراش این کو آسمان وین خاک کدبانوی او سوزان دلم از رشک او گشته دو چشمم مشک او کی ز آب چشم او تر شود ای بحر تا زانوی او این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او من دست و پا انداختم وز جست و جو پرداختم ای مرده جست و جوی من در پیش جست و جوی او من چند گفتم های دل خاموش از این سودای دل سودش ندارد های من چون بشنود دل هوی او مولانا بلخی