مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف م ، ن ، و
غزل شمارهٔ ۱۸۲۹: گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من نور دو دیده منی دور مشو ز چشم من شعله سینه منی کم مکن از شرار من یار من و حریف من خوب من و لطیف من چست من و ظریف من باغ من و بهار من ای تن من خراب تو دیده من سحاب تو ذره آفتاب تو این دل بی قرار من لب بگشا و مشکلم حل کن و شاد کن دلم کآخر تا کجا رسد پنج و شش قمار من تا که چه زاید این شب حامله از برای من تا به کجا کشد بگو مستی بی خمار من تا چه عمل کند عجب شکر من و سپاس من تا چه اثر کند عجب ناله و زینهار من گفت خنک تو را که تو در غم ما شدی دوتو کار تو راست در جهان ای بگزیده کار من مست منی و پست من عاشق و می پرست من برخورد او ز دست من هر کی کشید بار من رو که تو راست کر و فر مجلس عیش نه ز سر زانک نظر دهد نظر عاقبت انتظار من گفتم وانما که چون زنده کنی تو مرده را زنده کن این تن مرا از پی اعتبار من مرده تر از تنم مجو زنده کنش به نور هو تا همه جان شود تنم این تن جان سپار من گفت ز من نه بارها دیده ای اعتبارها بر تو یقین نشد عجب قدرت و کاربار من گفتم دید دل ولی سیر کجا شود دلی از لطف و عجایبت ای شه و شهریار من عشق کشید در زمان گوش مرا به گوشه ای خواند فسون فسون او دام دل شکار من جان ز فسون او چه شد دم مزن و مگو چه شد ور بچخی تو نیستی محرم و رازدار من مولانا بلخی