مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف م ، ن ، و
غزل شمارهٔ ۱۷۸۹: ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان در گوش جانم می رسد طبل رحیل از آسمان نک ساربان برخاسته قطارها آراسته از ما حلالی خواسته چه خفته اید ای کاروان این بانگ ها از پیش و پس بانگ رحیل است و جرس هر لحظه ای نفس و نفس سر می کشد در لامکان زین شمع های سرنگون زین پرده های نیلگون خلقی عجب آید برون تا غیب ها گردد عیان زین چرخ دولابی تو را آمد گران خوابی تو را فریاد از این عمر سبک زنهار از این خواب گران ای دل سوی دلدار شو ای یار سوی یار شو ای پاسبان بیدار شو خفته نشاید پاسبان هر سوی شمع و مشعله هر سوی بانگ و مشغله کامشب جهان حامله زاید جهان جاودان تو گل بدی و دل شدی جاهل بدی عاقل شدی آن کو کشیدت این چنین آن سو کشاند کش کشان اندر کشاکش های او نوش است ناخوش های او آب است آتش های او بر وی مکن رو را گران در جان نشستن کار او توبه شکستن کار او از حیله بسیار او این ذره ها لرزان دلان ای ریش خند رخنه جه یعنی منم سالار ده تا کی جهی گردن بنه ور نی کشندت چون کمان تخم دغل می کاشتی افسوس ها می داشتی حق را عدم پنداشتی اکنون ببین ای قلتبان ای خر به کاه اولیتری دیگی سیاه اولیتری در قعر چاه اولیتری ای ننگ خانه و خاندان در من کسی دیگر بود کاین خشم ها از وی جهد گر آب سوزانی کند ز آتش بود این را بدان در کف ندارم سنگ من با کس ندارم جنگ من با کس نگیرم تنگ من زیرا خوشم چون گلستان پس خشم من زان سر بود وز عالم دیگر بود این سو جهان آن سو جهان بنشسته من بر آستان بر آستان آن کس بود کو ناطق اخرس بود این رمز گفتی بس بود دیگر مگو درکش زبان مولانا بلخی