مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف م ، ن ، و
غزل شمارهٔ ۱۶۲۹: دل چه خوردهست عجب دوش که من مخمورم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل چه خورده ست عجب دوش که من مخمورم یا نمکدان کی دیده ست که من در شورم هر چه امروز بریزم شکنم تاوان نیست هر چه امروز بگویم بکنم معذورم بوی جان هر نفسی از لب من می آید تا شکایت نکند جان که ز جانان دورم گر نهی تو لب خود بر لب من مست شوی آزمون کن که نه کمتر ز می انگورم ساقیا آب درانداز مرا تا گردن زانک اندیشه چو زنبور بود من عورم شب گه خواب از این خرقه برون می آیم صبح بیدار شوم باز در او محشورم هین که دجال بیامد بگشا راه مسیح هین که شد روز قیامت بزن آن ناقورم گر به هوش است خرد رو جگرش را خون کن ور نه پاره ست دلم پاره کن از ساطورم باده آمد که مرا بیهده بر باد دهد ساقی آمد به خرابی تن معمورم روز و شب حامل می گشته که گویی قدحم بی کمر چست میان بسته که گویی مورم سوی خم آمده ساغر که بکن تیمارم خم سر خویش گرفته ست که من رنجورم ما همه پرده دریده طلب می رفته می نشسته به بن خم که چه من مستورم تو که مست عنبی دور شو از مجلس ما که دلت را ز جهان سرد کند کافورم چون تنم را بخورد خاک لحد چون جرعه بر سر چرخ جهد جان که نه جسمم نورم نیم آن شاه که از تخت به تابوت روم خالدین ابدا شد رقم منشورم اگر آمیخته ام هم ز فرح ممزوجم وگر آویخته ام هم رسن منصورم جام فرعون نگیرم که دهان گنده کند جان موسی است روان در تن همچون طورم هله خاموش که سرمست خموش اولیتر من فغان را چه کنم نی ز لبش مهجورم شمس تبریز که مشهورتر از خورشید است من که همسایه شمسم چو قمر مشهورم مولانا بلخی