مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف م ، ن ، و
غزل شمارهٔ ۱۴۷۷: از اول امروز چو آشفته و مستیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از اول امروز چو آشفته و مستیم آشفته بگوییم که آشفته شدستیم آن ساقی بدمست که امروز درآمد صد عذر بگفتیم و زان مست نرستیم آن باده که دادی تو و این عقل که ما راست معذور همی دار اگر جام شکستیم امروز سر زلف تو مستانه گرفتیم صد بار گشادیمش و صد بار ببستیم رندان خرابات بخوردند و برفتند ماییم که جاوید بخوردیم و نشستیم وقت است که خوبان همه در رقص درآیند انگشت زنان گشته که از پرده بجستیم یک لحظه بلانوش ره عشق قدیمیم یک لحظه بلی گوی مناجات الستیم از گفت بلی صبر نداریم ازیرا بسرشته و بر رسته سغراق الستیم بالا همه باغ آمد و پستی همگی گنج ما بوالعجبانیم نه بالا و نه پستیم خاموش که تا هستی او کرد تجلی هستیم بدان سان که ندانیم که هستیم تو دست بنه بر رگ ما خواجه حکیما کز دست شدستیم ببین تا ز چه دستیم هر چند پرستیدن بت مایه کفر است ما کافر عشقیم گر این بت نپرستیم جز قصه شمس حق تبریز مگویید از ماه مگویید که خورشیدپرستیم مولانا بلخی