مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف م ، ن ، و
غزل شمارهٔ ۱۴۳۵: به گرد دل همیگردی چه خواهی کرد می دانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به گرد دل همی گردی چه خواهی کرد می دانم چه خواهی کرد دل را خون و رخ را زرد می دانم یکی بازی برآوردی که رخت دل همه بردی چه خواهی بعد از این بازی دگر آورد می دانم به یک غمزه جگر خستی پس آتش اندر او بستی بخواهی پخت می بینم بخواهی خورد می دانم به حق اشک گرم من به حق آه سرد من که گرمم پرس چون بینی که گرم از سرد می دانم مرا دل سوزد و سینه تو را دامن ولی فرق است که سوز از سوز و دود از دود و درد از درد می دانم به دل گویم که چون مردان صبوری کن دلم گوید نه مردم نی زن ار از غم ز زن تا مرد می دانم دلا چون گرد برخیزی ز هر بادی نمی گفتی که از مردی برآوردن ز دریا گرد می دانم جوابم داد دل کان مه چو جفت و طاق می بازد چو ترسا جفت گویم گر ز جفت و فرد می دانم چو در شطرنج شد قایم بریزد نرد شش پنجی بگویم مات غم باشم اگر این نرد می دانم مولانا بلخی