مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف س تا ل
غزل شمارهٔ ۱۳۵۸: به گوش دل پنهانی بگفت رحمت کل
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به گوش دل پنهانی بگفت رحمت کل که هر چه خواهی می کن ولی ز ما مسکل تو آن ما و من آن تو همچو دیده و روز چرا روی ز بر من به هر غلیظ و عتل بگفت دل که سکستن ز تو چگونه بود چگونه بی ز دهلزن کند غریو دهل همه جهان دهلند و تویی دهلزن و بس کجا روند ز تو چونک بسته است سبل جواب داد که خود را دهل شناس و مباش گهی دهلزن و گاهی دهل که آرد ذل نجنبد این تن بیچاره تا نجنبد جان که تا فرس بنجنبد بر او نجنبد جل دل تو شیر خدایست و نفس تو فرس است چنان که مرکب شیر خدای شد دلدل چو درخور تک دلدل نبود عرصه عقل ز تنگنای خرد تاخت سوی عرصه قل تو را و عقل تو را عشق و خارخار چراست که وقت شد که بروید ز خار تو آن گل از این غم ار چه ترش روست مژده ها بشنو که گر شبی سحر آمد وگر خماری مل ز آه آه تو جوشید بحر فضل اله مسافر امل تو رسید تا آمل دمی رسید که هر شوق از او رسد به مشوق شهی رسید کز او طوق می شود هر غل حطام داد از این جیفه دایه تبدیل در آفتاب فکنده ست ظل حق غلغل از این همه بگذر بی گه آمدست حبیب شبم یقین شب قدرست قل للیلی طل چو وحی سر کند از غیب گوش آن سر باش از آنک اذن من الراس گفت صدر رسل تو بلبل چمنی لیک می توانی شد به فضل حق چمن و باغ با دو صد بلبل خدای را بنگر در سیاست عالم عقول را بنگر در صناعت انمل چو مست باشد عاشق طمع مکن خمشی چو نان رسد به گرسنه مگو که لاتأکل ز حرف بگذر و چون آب نقش ها مپذیر که حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پل مولانا بلخی