مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف س تا ل
غزل شمارهٔ ۱۲۸۸: چو رو نمود به منصور وصل دلدارش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو رو نمود به منصور وصل دلدارش روا بود که رساند به اصل دل دارش من از قباش ربودم یکی کلهواری بسوخت عقل و سر و پایم از کلهوارش شکستم از سر دیوار باغ او خاری چه خارخار و طلب در دلست از آن خارش چو شیرگیر شد این دل یکی سحر ز میش سزد که زخم کشد از فراق سگسارش اگر چه کره گردون حرون و تند نمود به دست عشق وی آمد شکال و افسارش اگر چه صاحب صدرست عقل و بس دانا به جام عشق گرو شد ردا و دستارش بسا دلا که به زنهار آمد از عشقش کشان کشان بکشیدش نداد زنهارش به روز سرد یکی پوستین بد اندر جو به عور گفتم درجه به جو برون آرش نه پوستین بود آن خرس بود اندر جو فتاده بود همی برد آب جوبارش درآمد او به طمع تا به پوست خرس رسید به دست خرس بکرد آن طمع گرفتارش بگفتمش که رها کن تو پوستین بازآ چه دور و دیر بماندی به رنج و پیکارش بگفت رو که مرا پوستین چنان بگرفت که نیست امید رهایی ز چنگ جبارش هزار غوطه مرا می دهد به هر ساعت خلاص نیست از آن چنگ عاشق افشارش خمش بس است حکایت اشارتی بس کن چه حاجتست بر عقل طول طومارش مولانا بلخی