مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف ر - ز
غزل شمارهٔ ۱۰۷۲: گر خورد آن شیر عشقت خون ما را خورده گیر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر خورد آن شیر عشقت خون ما را خورده گیر ور سپارم هر دمی جان دگر بسپرده گیر سردهم این دم توی می بی محابا می خورم گر کسی آید برد دستار و کفشم برده گیر گر بگوید هوشیاری زرق را پرورده ای با چنین برقی پیاپی زرق را پرورده گیر جان من طغرای باقی دارد اندر دست خویش صورتم امروز و فرداییست او را مرده گیر از خدا دریا همی خواهی و مار خشکیی چون تو ماهی نیستی دریا به دست آورده گیر غوره افشاری و گویی من ریاضت می کنم چونک میخواره نه ای رو شیره افشرده گیر صوفیان صاف را گویی که دردی خورده اند صوفیان را صاف می دارد تو بستان درده گیر هر شکوفه کز می ما نیست خندان بر درخت گر چه او تازه ست و خندان هم کنون پژمرده گیر شمس تبریزی تو خورشیدی و از تو چاره نیست چونک بی تو شب بود استاره ها بشمرده گیر مولانا بلخی