مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۱۰۰۲: چونک کمند تو دلم را کشید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چونک کمند تو دلم را کشید یوسفم از چاه به صحرا دوید آنک چو یوسف به چهم درفکند باز به فریادم هم او رسید چون رسن لطف در این چه فکند چنبره دل گل و نسرین دمید قیصر از آن قصر به چه میل کرد چه چو بهشتی شد و قصر مشید گفتم ای چه چه شد آن ظلمتت گفت که خورشید به من بنگرید هر که فسردست کنون گرم شد جمره عشقت بگدازد جلید قیصر رومست که بر زنگ زد اوست که ترسابچه خواندش فرید پرتو دل بود که زد بر سعیر پر شد و بشکافت که هل من مزید دوزخ گفتش که مرا جان ببخش تا بخورم هرک ز یزدان برید برگذر از آتش ای بحر لطف ور نه بمردم تبشم بفسرید گفت که ای آتش قوم مرا زود به من ده که خداشان گزید جمله یکایک به کف او سپرد گفت که نار تو ز نورم رهید تافت ز تبریز رخ شمس دین شمس بود نور جهان را کلید مولانا بلخی