مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۹۷۲: عاشقانی که باخبر میرند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عاشقانی که باخبر میرند پیش معشوق چون شکر میرند از الست آب زندگی خوردند لاجرم شیوه دگر میرند چونک در عاشقی حشر کردند نی چو این مردم حشر میرند از فرشته گذشته اند به لطف دور از ایشان که چون بشر میرند تو گمان می بری که شیران نیز چون سگان از برون در میرند بدود شاه جان به استقبال چونک عشاق در سفر میرند همه روشن شوند چون خورشید چونک در پای آن قمر میرند عاشقانی که جان یک دگرند همه در عشق همدگر میرند همه را آب عشق بر جگر است همه آیند و در جگر میرند همه هستند همچو در یتیم نه بر مادر و پدر میرند عاشقان جانب فلک پرند منکران در تک سقر میرند عاشقان چشم غیب بگشایند باقیان جمله کور و کر میرند و آنک شب ها نخفته اند ز بیم جمله بی خوف و بی خطر میرند و آنک این جا علف پرست بدند گاو بودند و همچو خر میرند و آنک امروز آن نظر جستند شاد و خندان در آن نظر میرند شاهشان بر کنار لطف نهد نی چنین خوار و محتضر میرند و انک اخلاق مصطفی جویند چون ابوبکر و چون عمر میرند دور از ایشان فنا و مرگ ولیک این به تقدیر گفتم ار میرند مولانا بلخی