مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۹۳۶: مرا عقیق تو باید شکر چه سود کند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرا عقیق تو باید شکر چه سود کند مرا جمال تو باید قمر چه سود کند چو مست چشم تو نبود شراب را چه طرب چو همرهم تو نباشی سفر چه سود کند مرا زکات تو باید خزینه را چه کنم مرا میان تو باید کمر چه سود کند چو یوسفم تو نباشی مرا به مصر چه کار چو رفت سایه سلطان حشر چه سود کند چو آفتاب تو نبود ز آفتاب چه نور چو منظرم تو نباشی نظر چه سود کند لقای تو چو نباشد بقای عمر چه سود پناه تو چو نباشد سپر چه سود کند شبم چو روز قیامت دراز گشت ولی دلم سحور تو خواهد سحر چه سود کند شبی که ماه نباشد ستارگان چه زنند چو مرغ را نبود سر دو پر چه سود کند چو زور و زهره نباشد سلاح و اسب چه سود چو دل دلی ننماید جگر چه سود کند چو روح من تو نباشی ز روح ریح چه سود بصیرتم چو نبخشی بصر چه سود کند مرا به جز نظر تو نبود و نیست هنر عنایتت چو نباشد هنر چه سود کند جهان مثال درختست برگ و میوه ز توست چو برگ و میوه نباشد شجر چه سود کند گذر کن از بشریت فرشته باش دلا فرشتگی چو نباشد بشر چه سود کند خبر چو محرم او نیست بی خبر شو و مست چو مخبرش تو نباشی خبر چه سود کند ز شمس مفخر تبریز آنک نور نیافت وجود تیره او را دگر چه سود کند مولانا بلخی