مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۹۳۲: مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مها به دل نظری کن که دل تو را دارد که روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد ز شادی و ز فرح در جهان نمی گنجد که چون تو یار دلارام خوش لقا دارد همی رسد به گریبان آسمان دستش که او چو سایه ز ماه تو مقتدا دارد به آفتاب تو آن را که پشت گرم شود چرا دلیر نباشد حذر چرا دارد چرا به پنجه کمرگاه کوه را نکشد کسی که ز اطلس عشق خوشت قبا دارد تو خود جفا نکنی ور کنی جفا بر دل بکن بکن که به کردار تو رضا دارد چرا نباشد راضی بدان جفای لطیف که او طراوت آب و دم صبا دارد در آتش غم تو همچو عود عطاریست دل شریف که او داغ انبیا دارد خمش خمش که سخن آفرین معنی بخش برون گفت سخن های جان فزا دارد مولانا بلخی