مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۹۲۹: ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد هر آن که توبه کند توبه اش قبول مباد هزار شکر و هزاران سپاس یزدان را که عشق تو به جهان پر و بال بازگشاد در آرزوی صباح جمال تو عمری جهان پیر همی خواند هر سحر اوراد برادری بنمودی شهنشهی کردی چه داد ماند که آن حسن و خوبی تو نداد شنیده ایم که یوسف نخفت شب ده سال برادران را از حق بخواست آن شه زاد که ای خدای اگر عفوشان کنی کردی وگر نه درفکنم صد فغان در این بنیاد مگیر یا رب از ایشان که بس پشیمانند از آن گناه کز ایشان به ناگهان افتاد دو پای یوسف آماس کرد از شبخیز به درد آمد چشمش ز گریه و فریاد غریو در ملکوت و فرشتگان افتاد که بهر لطف بجوشید و بندها بگشاد رسید چارده خلعت که هر چهارده تان پیمبرید و رسولید و سرور عباد چنین بود شب و روز اجتهاد پیران را که خلق را برهانند از عذاب و فساد کنند کار کسی را تمام و برگذرند که جز خدای نداند زهی کریم و جواد چو خضر سوی بحار ایلیاس در خشکی برای گم شدگان می کنند استمداد دهند گنج روان و برند رنج روان دهند خلعت اطلس برون کنند لباد بس است باقی این را بگویمت فردا شب ار چه ماه بود نیست بی ظلام و سواد مولانا بلخی