مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۸۹۶: غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند زانک بلندت کند تا بتواند فکند قطره آب منی کز حیوان می زهد لایق قربان نشد تا نشد آن گوسفند توده ذرات ریگ تا نشود کوه سخت کس نزند بر سرش بیهده زخم کلند تا نشود گردنی گردن کس غل ندید تا نشود پا روان کس نشود پای بند پس سبقت رحمتی در غضبی شد پدید زهر بدان کس دهند کوست معود به قند برگ که رست از زمین تا که درختی نشد آتش نفروزد او شعله نگردد بلند باش چو رز میوه دار زور و بلندی مجو از پی خرما بدانک خار ورا کس نکند از پی میوه ضعیف رسته درختان زفت نقش درختان شگرف صورت میوه نژند دل مثل اولیاست استن جسم جهان جسم به دل قایمست بی خلل و بی گزند قوت جسم پدید هست دل ناپدید تا به کی انکار غیب غیب نگر چند چند مولانا بلخی