مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۸۹۰: صبحدمی همچو صبح پرده ظلمت درید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صبحدمی همچو صبح پرده ظلمت درید نیم شبی ناگهان صبح قیامت دمید واسطه ها را برید دید به خود خویش را آنچ زبانی نگفت بی سر و گوشی شنید پوست بدرد ز ذوق عشق چو پیدا شود لیک کجا ذوق آن کو کندت ناپدید فقر ببرده سبق رفته طبق بر طبق باز کند قفل را فقر مبارک کلید کشته شهوت پلید کشته عقلست پاک فقر زده خیمه ای زان سوی پاک و پلید جمله دل عاشقان حلقه زده گرد فقر فقر چو شیخ الشیوخ جمله دل ها مرید چونک به تبریز چشم شمس حقم را بدید گفت حقش پر شدی گفت که هل من مزید مولانا بلخی