مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۸۸۴: پرده دل میزند زهره هم از بامداد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پرده دل می زند زهره هم از بامداد مژده که آن بوطرب داد طرب ها بداد بحر کرم کرد جوش پنبه برون کن ز گوش آنچ کفش داد دوش ما و تو را نوش باد عشق همایون پیست خطبه به نام ویست از سر ما کم مباد سایه این کیقباد روی خوشش چون شرار خوی خوشش نوبهار وان دگرش زینهار او هو رب العباد ز اول روز این خمار کرد مرا بی قرار می کشدم ابروار عشق تو چون تندباد دست دل از رنج رست گر چه دلارام مست بست سر زلف بست خواجه ببین این گشاد می کشدم موکشان من ترش و سرگران رو که مراد جهان می کشدم بی مراد عقل بر آن عقل ساز ناز همی کرد ناز شکر کز آن گشت باز تا به مقام اوفتاد پای به گل بوده ام زانک دودل بوده ام شکر که دودل نماند یک دله شد دل نهاد لاف دل از آسمان لاف تن از ریسمان بگسلم این ریسمان بازروم در معاد دلبر روز الست چیز دگر گفت پست هیچ کسی هست کو آرد آن را به یاد گفت به تو تاختم بهر خودت ساختم ساخته خویش را من ندهم در مزاد گفتم تو کیستی گفت مراد همه گفتم من کیستم گفت مراد مراد مفتعلن فاعلات رفته بدم از صفات محو شده پیش ذات دل به سخن چون فتاد داد دل و عقل و جان مفخر تبریزیان از مدد این سه داد یافت زمانه سداد مولانا بلخی