مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۸۶۸: به حرم به خود کشید و مرا آشنا ببرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به حرم به خود کشید و مرا آشنا ببرد یک یک برد شما را آنک مرا ببرد آن را که بود آهن آهن ربا کشید وان را که بود برگ کهی کهربا ببرد قانون لنگری به ثری گشت منجذب عیسی مهتری را جذب سما ببرد هر حس معنوی را در غیب درکشید هر مس اسعدی را هم کیمیا ببرد از غارت فنا و اجل ایمنست و دور آن کس که رخت خویش سوی انبیا ببرد آن چشم نیک را نرسد هیچ چشم بد کو شمع حسن را ز ملاء در خلاء ببرد ما از قضا به قاضی حاجت گریختیم کنچ از قضا رسید به طالب قضا ببرد این ها گذشت ای خنک آن دل که ناگهش حسن و جمال آن مه نیکولقا ببرد مولانا بلخی