مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۸۵۴: گفتم مکن چنینها ای جان چنین نباشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتم مکن چنین ها ای جان چنین نباشد غم قصد جان ما کرد گفتا خود این نباشد غم خود چه زهره دارد تا دست و پا برآرد چون خرده اش بسوزم گر خرده بین نباشد غم ترسد و هراسد ما را نکو شناسد صد دود از او برآرم گر آتشین نباشد غم خصم خویش داند هم حد خویش داند در خدمت مطیعان جز چون زمین نباشد چون تو از آن مایی در زهر اگر درآیی کی زهر زهره دارد تا انگبین نباشد در عین دود و آتش باشد خلیل را خوش آن را خدای داند هر کس امین نباشد هر کس که او امین شد با غیب همنشین شد هر جنس جنس خود را چون همنشین نباشد ای دست تو منور چون موسی پیمبر خواهم که دست موسی در آستین نباشد زیرا گل سعادت بی روی تو نروید ایاک نعبد ای جان بی نستعین نباشد مولانا بلخی