مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۸۴۳: در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید دانی که کیست زنده آن کو ز عشق زاید گرمی شیر غران تیزی تیغ بران نری جمله نران با عشق کند آید در راه رهزنانند وین همرهان زنانند پای نگارکرده این راه را نشاید طبل غزا برآمد وز عشق لشکر آمد کو رستم سرآمد تا دست برگشاید رعدش بغرد از دل جانش ز ابر قالب چون برق بجهد از تن یک لحظه ای نپاید هرگز چنین سری را تیغ اجل نبرد کاین سر ز سربلندی بر ساق عرش ساید هرگز چنین دلی را غصه فرونگیرد غم های عالم او را شادی دل فزاید دریا پیش ترش رو او ابر نوبهارست عالم بدوست شیرین قاصد ترش نماید شیرش نخواهد آهو آهوی اوست یاهو منکر در این چراخور بسیار ژاژ خاید در عشق جوی ما را در ما بجوی او را گاهی منش ستایم گاه او مرا ستاید تا چون صدف ز دریا بگشاید او دهانی دریای ما و من را چون قطره دررباید مولانا بلخی