مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۸۰۳: بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد خوشتر از جان چه بود از سر آن برخیزد بر حصار فلک ار خوبی تو حمله برد از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشک بهار تا ز گلزار و چمن رسم خزان برخیزد پشت افلاک خمیدست از این بار گران ای سبک روح ز تو بار گران برخیزد من چو از تیر توام بال و پری بخش مرا خوش پرد تیر زمانی که کمان برخیزد رمه خفتست همی گردد گرگ از چپ و راست سگ ما بانگ برآرد که شبان برخیزد من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد هین خمش دل پنهانست کجا زیر زبان آشکارا شود این دل چو زبان برخیزد این مجابات مجیر است در آن قطعه که گفت بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد مولانا بلخی