مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۸۰۰: گر نخسبی ز تواضع شبکی جان چه شود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر نخسبی ز تواضع شبکی جان چه شود ور نکوبی به درشتی در هجران چه شود ور به یاری و کریمی شبکی روز آری از برای دل پرآتش یاران چه شود ور دو دیده به تماشای تو روشن گردد کوری دیده ناشسته شیطان چه شود ور بگیرد ز بهاران و ز نوروز رخت همه عالم گل و اشکوفه و ریحان چه شود آب حیوان که نهفته ست و در آن تاریکیست پر شود شهر و کهستان و بیابان چه شود ور بپوشند و بیابند یکی خلعت نو این غلامان و ضعیفان ز تو سلطان چه شود ور سواره تو برانی سوی میدان آیی تا شود گوشه هر سینه چو میدان چه شود دل ما هست پریشان تن تیره شده جمع صاف اگر جمع شود تیره پریشان چه شود به ترازو کم از آنیم که مه با ما نیست بهر ما گر برود ماه به میزان چه شود چون عزیر و خر او را به دمی جان بخشید گر خر نفس شود لایق جولان چه شود بر سر کوی غمت جان مرا صومعه ایست گر نباشد قدمش بر که لبنان چه شود هین خمش باش و بیندیش از آن جان غیور جمع شو گر نبود حرف پریشان چه شود مولانا بلخی