مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۷۹۵: وقت آن شد که ز خورشید ضیایی برسد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
وقت آن شد که ز خورشید ضیایی برسد سوی زنگی شب از روم لوایی برسد به برهنه شده عشق قبایی بدهند وز شکرخانه آن دوست نوایی برسد این همه کاسه زرین ز بر خوان فلک بهر آنست که یک روز صلایی برسد بره و خوشه گردون ز برای خورش است تا ز خرمنگه آن ماه عطایی برسد عاشقان را که جز این عشق غذایی دگرست کاسه کدیه ایشان به ابایی برسد نوخرانی که رهیدند ز بازار کهن کهنه کاسد ایشان به بهایی برسد مه پرستان که ستاره همه شب می شمرند آخر این کوشش و اومید به جایی برسد رو ترش کرده چو ابری که ببارید جفا از وفا رست جفا هم به وفایی برسد آنک دانست یقین مادر گل ها خارست همچو گل خندد چون خار جفایی برسد خضری گرد جهان لاف زد از آب حیات تا به گوش دل ما طبل بقایی برسد گر ز یاران گل آلود بریدی مگری چون ز گل دور شود آب صفایی برسد دل خود زین دودلان سرد کن و پاک بشوی دل خم شسته شود چون به سقایی برسد ناسزا گفتن از آن دلبر شیرین عجبست ناسزا گفت که تا جان به سزایی برسد یار چون سنگ دلان خانه ما را بشکست تا که هر خانه شکسته به سرایی برسد دوش در خواب بدیدم صلاح الدین را گسترد سایه دولت چو همایی برسد مولانا بلخی