مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۷۸۱: در دلم چون غمت ای سرو روان برخیزد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در دلم چون غمت ای سرو روان برخیزد همچو سرو این تن من بی دل و جان برخیزد من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد چون رسد سنجق تو در ستمستان جهان ظلم کوته شود و کوچ و قلان برخیزد بر حصار فلک ار خوبی تو جمله برد از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشک بهار تا ز گلزار چمن رسم خزان برخیزد پشت افلاک خمیدست از این بار گران ز سبک روحی تو بار گران برخیزد من چو از تیر توم بال و پرم ده بپران خوش پرد تیر زمانی که کمان برخیزد رمه خفتست و همی گردد گرگ از چپ و راست سگ ما بانگ زند تا که شبان برخیزد هین خمش دل پنهانست چو رگ زیر زبان آشکارا شود آن رگ چو زبان برخیزد این مجابات مجیرست در آن قطعه که گفت بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد مولانا بلخی