مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۷۷۶: عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند خوش به هر قطره دو صد گوهر جان بردارند همه از کار از آن روی معطل شده اند چو از آن سر نگری موی به مو در کارند گر چه بی دست و دهانند درختان چمن لیک سرسبز و فزاینده و دردی خوارند صد هزارند ولیکن همه یک نور شوند شمع ها یک صفتند ار به عدد بسیارند نورهاشان به هم اندرشده بی حد و قیاس چون برآید مه تو جمله به تو بسپارند چشم هاشان همه وامانده در بحر محیط لب فروبسته از آن موج که در سر دارند ای بسا جان سلیمان نهان همچو پری که به لشکرگهشان مور نمی آزارند هست اندر پس دل واقف از این جاسوسی کو بگوید همه اسرار گرش بفشارند بی کلیدیست که چون حلقه ز در بیرونند ور نه هر جزو از آن نقده کل انبارند این بدن تخت شه و چار طبایع پایش تاجداران فلک تخت به تو نگذارند شمس تبریز اگر تاج بقا می بخشد دل و جان را تو بشارت ده اگر بیدارند مولانا بلخی