مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۷۷۵: هله هش دار که در شهر دو سه طرارند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند سردهانند که تا سر ندهی سر ندهند ساقیانند که انگور نمی افشارند یار آن صورت غیبند که جان طالب اوست همچو چشم خوش او خیره کش و بیمارند صورتی اند ولی دشمن صورت هااند در جهانند ولی از دو جهان بیزارند همچو شیران بدرانند و به لب می خندند دشمن همدگرند و به حقیقت یارند خرفروشانه یکی با دگری در جنگند لیک چون وانگری متفق یک کارند همچو خورشید همه روز نظر می بخشند مثل ماه و ستاره همه شب سیارند گر به کف خاک بگیرند زر سرخ شود روز گندم دروند ار چه به شب جو کارند دلبرانند که دل بر ندهد بی برشان سرورانند که بیرون ز سر و دستارند شکرانند که در معده نگردند ترش شاکرانند و از آن یار چه برخوردارند مردمی کن برو از خدمتشان مردم شو زانک این مردم دیگر همه مردم خوارند بس کن و بیش مگو گر چه دهان پرسخنست زانک این حرف و دم و قافیه هم اغیارند مولانا بلخی