مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۷۴۳: آن زمانی را که چشم از چشم او مخمور بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن زمانی را که چشم از چشم او مخمور بود چون رسیدش چشم بد کز چشم ها مستور بود شادی شب های ما کز مشک و عنبر پرده داشت شادی آن صبح ها کز یار پرکافور بود از فراز عرش و کرسی بانگ تحسین می رسید تا به پشت گاو و ماهی از رخش پرنور بود هر طرف از حسن او بدلیلیی کاسد شده ذره ذره همچو مجنون عاشق مشهور بود دل به پیش روی او چون بایزید اندر مزید جان در آویزان ز زلفش شیوه منصور بود شمع عشق افروز را یک بار دیگر اندرآر کوری آن کس که او از عشرت ما دور بود ساقیی با رطل آمد مر مرا از کار برد تا ز مستی من ندانستم که رشک حور بود نقش شمس الدین تبریزیست جان جان عشق کاین به دفترهای عشق اندر ازل مسطور بود مولانا بلخی