مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۷۳۲: دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود عقل باتدبیر آمد در میان جوش ما در چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود در شکار بی دلان صد دیده جان دام بود وز کمان عشق پران صد هزاران تیر بود آهوی می تاخت آن جا بر مثال اژدها بر شمار خاک شیران پیش او نخجیر بود دیدم آن جا پیرمردی طرفه ای روحانیی چشم او چون طشت خون و موی او چون شیر بود دیدم آن آهو به ناگه جانب آن پیر تاخت چرخ ها از هم جدا شد گوییا تزویر بود کاسه خورشید و مه از عربده درهم شکست چونک ساغرهای مستان نیک باتوفیر بود روح قدسی را بپرسیدم از آن احوال گفت بیخودم من می ندانم فتنه آن پیر بود شمس تبریزی تو دانی حالت مستان خویش بی دل و دستم خداوندا اگر تقصیر بود مولانا بلخی