مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۶۳۹: آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد امسال در این خرقه زنگار برآمد آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی آنست که امسال عرب وار برآمد آن یار همانست اگر جامه دگر شد آن جامه به در کرد و دگربار برآمد آن باده همانست اگر شیشه بدل شد بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد ای قوم گمان برده که آن مشعله ها مرد آن مشعله زین روزن اسرار برآمد این نیست تناسخ سخن وحدت محضست کز جوشش آن قلزم زخار برآمد یک قطره از آن بحر جدا شد که جدا نیست کآدم ز تک صلصل فخار برآمد رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید امروز در این لشکر جرار برآمد گر شمس فروشد به غروب او نه فنا شد از برج دگر آن مه انوار برآمد گفتار رها کن بنگر آینه عین کان شبهه و اشکال ز گفتار برآمد شمس الحق تبریز رسیدست مگویید کز چرخ صفا آن مه اسرار برآمد مولانا بلخی