مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۵۹۹: امشب عجبست ای جان گر خواب رهی یابد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
امشب عجبست ای جان گر خواب رهی یابد وان چشم کجا خسپد کو چون تو شهی یابد ای عاشق خوش مذهب زنهار مخسب امشب کان یار بهانه جو بر تو گنهی یابد من بنده آن عاشق کو نر بود و صادق کز چستی و شبخیزی از مه کلهی یابد در خدمت شه باشد شب همره مه باشد تا از ملاء اعلا چون مه سپهی یابد بر زلف شب آن غازی چون دلو رسن بازی آموخت که یوسف را در قعر چهی یابد آن اشتر بیچاره نومید شدست از جو می گردد در خرمن تا مشت کهی یابد بالش چو نمی یابد از اطلس روی تو باشد ز شب قدرت شال سیهی یابد زان نعل تو در آتش کردند در این سودا تا هر دل سودایی در خود شرهی یابد امشب شب قدر آمد خامش شو و خدمت کن تا هر دل اللهی ز الله ولهی یابد اندر پی خورشیدش شب رو پی امیدش تا ماه بلند تو با مه شبهی یابد مولانا بلخی