مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۵۸۷: صلا جانهای مشتاقان که نک دلدار خوب آمد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صلا جان های مشتاقان که نک دلدار خوب آمد چو زرکوبست آن دلبر رخ من سیم کوب آمد از او کو حسن مه دارد هر آن کو دل نگه دارد به خاک پای آن دلبر که آن کس سنگ و چوب آمد هر آنک از عشق بگریزد حقیقت خون خود ریزد کجا خورشید را هرگز ز مرغ شب غروب آمد بروب از خویش این خانه ببین آن حس شاهانه برو جاروب لا بستان که لا بس خانه روب آمد تن تو همچو خاک آمد دم تو تخم پاک آمد هوس ها چون ملخ ها شد نفس ها چون حبوب آمد ز بینایی بگردیدی مگر خواب دگر دیدی چه خوردی تو که قاروره پر از خلط رسوب آمد تو چه شنیدی تو چه گفتی بگو تا شب کجا خفتی حکایت می کند رنگت که جاسوس القلوب آمد صلاح الدین یعقوبان جواهربخش زرکوبان که او خورشید اسرارست و علام الغیوب آمد مولانا بلخی