مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۵۸۳: رسیدم در بیابانی که عشق از وی پدید آید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رسیدم در بیابانی که عشق از وی پدید آید بیابد پاکی مطلق در او هر چه پلید آید چه مقدارست مر جان را که گردد کفو مرجان را ولی تو آفتابی بین که بر ذره پدید آید هزاران قفل و هر قفلی به عرض آسمان باشد دو سه حرف چو دندانه بر آن جمله کلید آید یکی لوحیست دل لایح در آن دریای خون سایح شود غازی ز بعد آنک صد باره شهید آید غلام موج این بحرم که هم عیدست و هم نحرم غلام ماهیم که او ز دریا مستفید آید هر آن قطره کز این دریا به ظاهر صورتی یابد یقین می دان که نام او جنید و بایزید آید درآ ای جان و غسلی کن در این دریای بی پایان که از یک قطره غسلت هزاران داد و دید آید خطر دارند کشتی ها ز اوج و موج هر دریا امان یابند از موجی کز این بحر سعید آید چو عارف را و عاشق را به هر ساعت بود عیدی نباشد منتظر سالی که تا ایام عید آید مولانا بلخی