مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۵۶۷: نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد نشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشد تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی تو خود این را روا داری وانگه این روا باشد نگفتی من وفادارم وفا را من خریدارم ببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا باشد بیا ای یار لعلین لب دلم گم گشت در قالب دلم داغ شما دارد یقین پیش شما باشد در این آتش کبابم من خراب اندر خرابم من چه باشد ای سر خوبان تنی کز سر جدا باشد دل من در فراق جان چو ماری سرزده پیچان بگرد نقش تو گردان مثال آسیا باشد بگفتم ای دل مسکین بیا بر جای خود بنشین حذر کن ز آتش پرکین دل من گفت تا باشد فروبستست تدبیرم بیا ای یار شبگیرم بپرس از شاه کشمیرم کسی را کشنا باشد خود او پیدا و پنهانست جهان نقش است و او جانست بیندیش این چه سلطانست مگر نور خدا باشد خروش و جوش هر مستی ز جوش خم می باشد سبکساری هر آهن ز تو آهن ربا باشد خریدی خانه دل را دل آن توست می دانی هر آنچ هست در خانه از آن کدخدا باشد قماشی کان تو نبود برون انداز از خانه درون مسجد اقصی سگ مرده چرا باشد مسلم گشت دلداری تو را ای تو دل عالم مسلم گشت جان بخشی تو را وان دم تو را باشد که دریا را شکافیدن بود چالاکی موسی قبای مه شکافیدن ز نور مصطفی باشد برآرد عشق یک فتنه که مردم راه که گیرد به شهر اندر کسی ماند که جویای فنا باشد زند آتش در این بیشه که بگریزند نخجیران ز آتش هر که نگریزد چو ابراهیم ما باشد خمش کوته کن ای خاطر که علم اول و آخر بیان کرده بود عاشق چو پیش شاه لا باشد مولانا بلخی