مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۵۵۳: بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمی شود جان ز تو جوش می کند دل ز تو نوش می کند عقل خروش می کند بی تو به سر نمی شود خمر من و خمار من باغ من و بهار من خواب من و قرار من بی تو به سر نمی شود جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی آب زلال من تویی بی تو به سر نمی شود گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی آن منی کجا روی بی تو به سر نمی شود دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی این همه خود تو می کنی بی تو به سر نمی شود بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی باغ ارم سقر شدی بی تو به سر نمی شود گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم ور بروی عدم شوم بی تو به سر نمی شود خواب مرا ببسته ای نقش مرا بشسته ای وز همه ام گسسته ای بی تو به سر نمی شود گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من مونس و غمگسار من بی تو به سر نمی شود بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم سر ز غم تو چون کشم بی تو به سر نمی شود هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد هم تو بگو به لطف خود بی تو به سر نمی شود مولانا بلخی