مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۵۳۸: گر آتش دل برزند بر مؤمن و کافر زند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر آتش دل برزند بر مؤمن و کافر زند صورت همه پران شود گر مرغ معنی پر زند عالم همه ویران شود جان غرقه طوفان شود آن گوهری کو آب شد آب بر گوهر زند پیدا شود سر نهان ویران شود نقش جهان موجی برآید ناگهان بر گنبد اخضر زند گاهی قلم کاغذ شود کاغذ گهی بیخود شود جان خصم نیک و بد شود هر لحظه ای خنجر زند هر جان که اللهی شود در لامکان پیدا شود ماری بود ماهی شود از خاک بر کوثر زند از جا سوی بی جا شود در لامکان پیدا شود هر سو که افتد بعد از این بر مشک و بر عنبر زند در فقر درویشی کند بر اختران پیشی کند خاک درش خاقان بود حلقه درش سنجر زند از آفتاب مشتعل هر دم ندا آید به دل تو شمع این سر را بهل تا باز شمعت سر زند تو خدمت جانان کنی سر را چرا پنهان کنی زر هر دمی خوشتر شود از زخم کان زرگر زند دل بیخود از باده ازل می گفت خوش خوش این غزل گر می فروگیرد دمش این دم از این خوشتر زند مولانا بلخی