مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۵۳۵: سودای تو در جوی جان چون آب حیوان میرود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سودای تو در جوی جان چون آب حیوان می رود آب حیات از عشق تو در جوی جویان می رود عالم پر از حمد و ثنا از طوطیان آشنا مرغ دلم بر می پرد چون ذکر مرغان می رود بر ذکر ایشان جان دهم جان را خوش و خندان دهم جان چون نخندد چون ز تن در لطف جانان می رود هر مرغ جان چون فاخته در عشق طوقی ساخته چون من قفس پرداخته سوی سلیمان می رود از جان هر سبحانیی هر دم یکی روحانیی مست و خراب و فانیی تا عرش سبحان می رود جان چیست خم خسروان در وی شراب آسمان زین رو سخن چون بیخودان هر دم پریشان می رود در خوردنم ذوقی دگر در رفتنم ذوقی دگر در گفتنم ذوقی دگر باقی بر این سان می رود میدان خوش است ای ماه رو با گیر و دار ما و تو ای هر که لنگست اسب او لنگان ز میدان می رود مه از پی چوگان تو خود را چو گویی ساخته خورشید هم جان باخته چون گوی غلطان می رود این دو بسی بشتافته پیش تو ره نایافته در نور تو دربافته بیرون ایوان می رود چون نور بیرون این بود پس او که دولت بین بود یا رب چه باتمکین بود یا رب چه رخشان می رود مولانا بلخی