مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۴۵۰: از بامداد روی تو دیدن حیات ماست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از بامداد روی تو دیدن حیات ماست امروز روی خوب تو یا رب چه دلرباست امروز در جمال تو خود لطف دیگرست امروز هر چه عاشق شیدا کند سزاست امروز آن کسی که مرا دی بداد پند چون روی تو بدید ز من عذرها بخواست صد چشم وام خواهم تا در تو بنگرم این وام از کی خواهم و آن چشم خود که راست در پیش بود دولت امروز لاجرم می جست و می طپید دل بنده روزهاست از عشق شرم دارم اگر گویمش بشر می ترسم از خدای که گویم که این خداست ابروم می جهید و دل بنده می طپید این می نمود رو که چنین بخت در قفاست رقاصتر درخت در این باغ ها منم زیرا درخت بختم و اندر سرم صباست چون باشد آن درخت که برگش تو داده ای چون باشد آن غریب که همسایه هماست در ظل آفتاب تو چرخی همی زنیم کوری آنک گوید ظل از شجر جداست جان نعره می زند که زهی عشق آتشین کب حیات دارد با تو نشست و خاست چون بگذرد خیال تو در کوی سینه ها پای برهنه دل به در آید که جان کجاست روی زمین چو نور بگیرد ز ماه تو گویی هزار زهره و خورشید بر سماست در روزن دلم نظری کن چو آفتاب تا آسمان نگوید کان ماه بی وفاست قدم کمان شد از غم و دادم نشان کژ با عشق همچو تیرم اینک نشان راست در دل خیال خطه تبریز نقش بست کان خانه اجابت و دل خانه دعاست مولانا بلخی