مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۳۹۶: در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست جمله شاهانند آن جا بندگان را بار نیست گر تو نازی می کنی یعنی که من فرخنده ام نزد این اقبال ما فرخندگی جز عار نیست گر به فقرت ناز باشد ژنده برگیر و برو نزد این سلطان ما آن جمله جز زنار نیست گر تو نور حق شدی از شرق تا مغرب برو زانک ما را زین صفت پروای آن انوار نیست گر تو سر حق بدانستی برو با سر باش زانک این اسرار ما را خوی آن اسرار نیست راست شو در راه ما وین مکر را یک سوی نه زان که این میدان ما جولانگه مکار نیست شمس دین و شمس دین آن جان ما اینک بدان جز به سوی راه تبریز اسب ما رهوار نیست مست بودم فاش کردم سر خود با یارکان زانک هشیاری مرا خود مذهب آزار نیست گر نهی پرگار بر تن تا بدانی حد ما حد ما خود ای برادر لایق پرگار نیست خاک پاشی می کنی تو ای صنم در راه ما خاک پاشی دو عالم پیش ما در کار نیست صوفیان عشق را خود خانقاهی دیگر است جان ما را اندر آن جا کاسه و ادرار نیست در تک دوزخ نشستم ترک کردم بخت را زانک ما را اشتهای جنت و ابرار نیست مولانا بلخی