مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۳۴۱: بیا کامروز ما را روز عیدست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیا کامروز ما را روز عیدست از این پس عیش و عشرت بر مزیدست بزن دستی بگو کامروز شادی ست که روز خوش هم از اول پدیدست چو یار ما در این عالم کی باشد چنین عیدی به صد دوران کی دیدست زمین و آسمان ها پرشکر شد به هر سویی شکرها بردمیدست رسید آن بانگ موج گوهرافشان جهان پرموج و دریا ناپدیدست محمد باز از معراج آمد ز چارم چرخ عیسی دررسیدست هر آن نقدی کز این جا نیست قلبست میی کز جام جان نبود پلیدست زهی مجلس که ساقی بخت باشد حریفانش جنید و بایزیدست خماری داشتم من در ارادت ندانستم که حق ما را مریدست کنون من خفتم و پاها کشیدم چو دانستم که بختم می کشیدست مولانا بلخی