مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۱۹۱: بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را خود را بزن تو بر من اینست زنده کردن بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را ای رویت از قمر به آن رو به روی من نه تا بنده دیده باشد صد دولت ابد را در واقعه بدیدم کز قند تو چشیدم با آن نشان که گفتی این بوسه نام زد را جان فرشته بودی یا رب چه گشته بودی کز چهره می نمودی لم یتخذ ولد را چون دست تو کشیدم صورت دگر ندیدم بی هوشیی بدیدم گم کرده مر خرد را جام چو نار درده بی رحم وار درده تا گم شوم ندانم خود را و نیک و بد را این بار جام پر کن لیکن تمام پر کن تا چشم سیر گردد یک سو نهد حسد را درده میی ز بالا در لا اله الا تا روح اله بیند ویران کند جسد را از قالب نمدوش رفت آینه خرد خوش چندانک خواهی اکنون می زن تو این نمد را مولانا بلخی